اولین اثر
به نام خدا….
سلام به امام زمانم…سلام بر خواهرای گلم
بی تجربه بودن کار رو سخت میکنه….راستشو بخواین تا حالا وبلاگ کار نکردم…اصلا نمیدونم باید چیکار کرد…تقریبا دو هفته میشه یه وبلاگ ساختم ولی مطلبی نذاشتم…امشب تصمیم گرفتم یه چیزی بنویسم…ولی نمیدونم چی؟
خب بسم الله….
دلم می خواد با خدا حرف بزنم…..
سلام بر خدای خوبم…خدایی که توبه کننده ها را دوست دارم….میدانم… شناختی که چه کسی صدایت زده است..بله …من هستم..همان بنده ی رو سیاه….بگذار بگویم مخلوق روسیاه..چون تا بنده شدن خیلی فاصله دارم…اما بنده شدن را دوست دارم…مهربانم ….راستی هنوزم دوستم داری؟؟؟مخلوقت را که میشناسی دوست دارد این محبت را بیشتر حس کند….میدانم که دوستم داری ولی چه کنم مثل ابراهیمت دوست دارم ببینم…ابراهیمت هم خواست زنده شدن مردگان را ببیند …ایمان داشت اما باز می خواست ببیند تا قلبش آرام بگیرد…فاطمه ات هم میخواهد دلش آرام بگیرد…میخواهم زنده شدن قلب مرده ام را ببینم….قبلا این را حس کرده ام..مثل اون زمان که ؟؟؟؟؟(چشم نمیگویم چه بوده ام..)..اما بیشتر میخواهم..به این راضی نمیشوم…به امید ان روز….
و پایانی ندارد این دل نوشته هایم…والسلام