موضوع انشاء : دختر مسلمان
#دختر_مسلمان
#به قلم خودم
زنگ دوم به صدا در آمد….بچه ها مدام در حال صحبت بودند…..من هم فقط به آنها نگاه میکردم……در نگاهم اضطراب موج میزد…با کمی تاخیر معلم انشاء آمد…بعد از سلام و احوالپرسی به سراغ تخته سیاه رفت و با گچ های رنگی شروع به نوشتن کرد…عادت داشت موضوع انشایی که جلسه قبل داده بود را بر روی تخته بنویسد…. من همچنان نگران بودم.. معلم با خط خوش نوشت:دختر مسلمان….هفته قبل در مورد این موضوع کمی صحبت کرده بود و قرار بود امروز انشایمان را بخوانیم….همه انشایشان را نوشته بودند…از صحبت های قبل کلاس متوجه شدم….یکی می گفت از پدرم پرسیدم که دختر چیست؟…. دیگری با خنده میگفت:پدرم انشایم را نوشته….هیس…به معلم نگویید…..یکی یکی انشایشان را خواندند…..نوبت به من رسید…قلبم تند میزد..مثل دونده ایی که با سرعت زیاد در حال دویدن بود…با دلهره به سمت تخته سیاه رفتم…با دست لرزان دفتر انشایم را باز کردم…به نام خدا….معلم عزیزم …شما گفتید در نوشتن این انشاء از پدرتان کمک بگیرید ..چون پدرها دختر ها را خوب میشناسند..معلم خوبم….من پدر ندارم….از مادرم هم ،نتوانستم بپرسم ..چون ترسیدم با یاد آوری خاطرات ،غمگین شود….این موضوع چند روزی فکرم را درگیر کرده بود…تا اینکه دیشب خواب پدرم را دیدم…علت ناراحتی ام را پرسید…دلیلش را به او گفتم ….پدرم گفت…دخترها، مهربان و دلسوز هستند…دختران گلهایی هستند که پدرها و مادرها با تربیت صحیح آنها اهل بهشت میشوند..بهترین دختر،بهترین خواهر هم میشود..مثل حضرت معصومه(س)..که خواهر خوب امام رضا بود…تو باید سعی کنی دختری خوب و خواهری مهربان باشی..معلم مهربانم….پدرم بسیار صحبت کرد ..آنقدر که خوشحال شدم دختر هستم…اما هنوز انشایم ناقص بود..چون شما انشای دختر مسلمان را خواسته بودید…وقتی این را از پدرم سوال کردم از خواب پریدم…اما خوشحال بودم که معنای دختر را از پدرم پرسیدم…ادامه انشا را با کمی فکر کردن ، نوشتم…دختر مسلمان دختری است که حضرت زهرا با دیدن او خوشحال میشود…چون حجاب زهرایی دارد…چادری بر سر دارد…هم رنگ خانه خدا….چشمانش هم چادری دارد..به اسم حیا….کلامش هم حجاب و پوششی دارد….و همچنین همه اعضا و جوارح اش با عفت و حیا است.
..و…..من….. هم…. دختر….. مسلمانم….